آخرین ارسال های انجمن

عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
کدهای آپدیت امروز آنتی ویروس نود 32 و اسمارت سکوریتی (08-05-97) | 0 | 1246 | admin |
کدهای آپدیت امروز آنتی ویروس نود 32 و اسمارت سکوریتی (01-11-96) | 0 | 1473 | admin |
کدهای آپدیت امروز آنتی ویروس نود 32 و اسمارت سکوریتی (24-06-96) | 0 | 1735 | admin |
دانلود کلیپ آموزش ساخت بمبهای دودزا رنگی | 1 | 2013 | mehran19 |
کدهای آپدیت امروز آنتی ویروس نود 32 و اسمارت سکوریتی (04-05-96) | 0 | 1646 | admin |
کدهای آپدیت امروز آنتی ویروس نود 32 و اسمارت سکوریتی (21-09-95) | 1 | 2118 | aminmoin |
رونمایی تویوتا از یاریس جدی | 1 | 2048 | aminmoin |
کدهای آپدیت امروز آنتی ویروس نود 32 و اسمارت سکوریتی (30-08-95) | 0 | 1831 | admin |
معمای امروز : شکارچی چقدر فشنگ به همراه دارد؟ | 0 | 1786 | admin |
کتاب داستان 3d ایرانی | 0 | 1786 | paye2 |

داستان خياط دزد
قصهگويي در شب، نيرنگهاي خياطان را نقل ميكرد كه چگونه از پارچههاي مردم ميدزدند. عدة زيادي دور او جمع شده بودند و با جان و دل گوش ميدادند. نقال از پارچه دزدي بيرحمانة خياطان ميگفت. در اين زمان تركي از سرزمين مغولستان از اين سخنان به شدت عصباني شد و به نقال گفت: اي قصهگو در شهر شما كدام خياط در حيلهگري از همه ماهرتر است؟ نقال گفت: در شهر ما خياطي است به نام «پورشش» كه در پارچه دزدي زبانزد همه است.

داستان سلام با طعم نفت
یکی از بزرگان میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.
یک روز مرا دید و گفت:
سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله!

حکایت جالب «شتر گاو و قوچ و يك دسته علف»
شتري با گاوي و قوچي در راهي ميرفتند. يك دسته علف شيرين و خوشمزه پيش راه آنها پيدا شد. قوچ گفت: اين علف خيلي ناچيز است. اگر آن را بين خود قسمت كنيم هيچ كدام سير نميشويم. بهتر است كه توافق كنيم هركس كه عمر بيشتري دارد او علف را بخورد.زيرا احترام بزرگان واجب است.

حکایت«بی توجهی شاها به سپاهش»
یکی از شاهان پیشین، در نگهداری کشور سستی می کرد و بر سپاهیان سخت می گرفت و آنان را در تنگدستی رها می کرد تا اینکه دشمن قوی و ظغیانگری به آن کشور حمله کرد. شاه به دست و پا افتاد و سپاهیان خود را به جلوگیری از دشمن فرا خواند، ولی آنها پشت کردند و از اطاعت فرمان شاه خارج شدند:

حکایت کوتاه «دستگيريِ خرها»
مردي با ترس و رنگ و رويِ پريده به خانهاي پناه برد. صاحبخانه گفت: برادر از چه ميترسي؟ چرا فرار ميكني؟ مردِ فراري جواب داد: مأموران بيرحم حكومت، خرهاي مردم را به زور ميگيرند و ميبرند.

حکایت «پيامبر ماه»
گلهاي از فيل ها گاه گاه بر سر چشمة زلالي جمع ميشدند و آنجا ميخوابيدند. حيوانات ديگر از ترس فرار ميكردند و مدتها تشنه ميماندند. روزي خرگوش زيركي چاره انديشي كرد و حيلهاي بكار بست. برخاست و پيش فيلها رفت.

قصه بچههای کربلا

داستان زیبای «پدر و پسر»
«یعقوبخان» یکی از تجار استانبول بود که جز یک پسر هیچ کس را نداشت، اما هیچ وقت با پسرش که نام او «هاکان» بود بیرون نمیرفت، چراکه هاکان نوجوان دوازده ساله معلول جسمی بود و هنگام راه رفتن دست و پایش طوری تکان میخورد که باعث خنده دیگران میشد. یعقوبخان فقط اجازه میداد هاکان شبها یک ساعت از خانه بیرون برود، هربار هم به او یک یورو میداد تا هرچه دوست دارد برای خودش بخرد، اما هاکان به پدرش گفته بود میخواهد پولهایش را جمع کند تا ماشینی را که 7000 یورو قیمت دارد بخرد!

داستان زیبای «اطلاعات لطفاً»
ما یکی از نخستین خانوادههایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم.آن موقع من 9-8 ساله بودم.یادم میآید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشیاش به پهلوی قاب آویزان بود.من قدم به تلفن نمیرسید اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت میکرد با شیفتگی به حرفهایش گوش میکردم.

داستان جالب «جنبه»
مردی میخواست زنش را طلاق دهد. دوستش علت را جویا شد و او گفت: این زن از روز اول همیشه می خواست من را عوض کند.

داستان او پشت پنجره بود
روزی از روزها جانی با خانواده اش برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ به مرزعه رفته بودند.
مادربزرگ یک تیر و کمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه.

داستان زیبای «گوهر پنهان»
روزي حضرت موسي به خداوند عرض كرد: اي خداي دانا وتوانا ! حكمت اين كار چيست كه موجودات را ميآفريني و باز همه را خراب ميكني؟ چرا موجودات نر و مادة زيبا و جذاب ميآفريني و بعد همه را نابود ميكني؟