تبلیغات
حکایت کوتاه «دستگيريِ خرها»
مردي با ترس و رنگ و رويِ پريده به خانه‌اي پناه برد. صاحبخانه گفت: برادر از چه مي‌ترسي؟ چرا فرار مي‌كني؟ مردِ فراري جواب داد: مأموران بي‌رحم حكومت، خرهاي مردم را به زور مي‌گيرند و مي‌برند.
نویسنده : admin
تاریخ انتشار : 1396/07/22 ساعت:
برچسب ها : داستان های کوتاه , داستان های کوتاه pdf , داستان های کوتاه انگلیسی , داستان های کوتاه ترسناک , داستان های کوتاه خنده دار , داستان های کوتاه زیبا , داستان های کوتاه طنز , داستان های کوتاه عاشقانه , داستان های کوتاه و آموزنده , داستان های کوتاه کلیله و دمنه , داستان های کوتاه کودکانه , داستان های کوتاه گریه دار , داستان کوتاه , داستان کوتاه انگلیسی , داستان کوتاه ترسناک , داستان کوتاه جالب , داستان کوتاه زیبا , داستان کوتاه طنز , داستان کوتاه عاشقانه , داستان کوتاه فارسی ,
داستان زیبای «اطلاعات لطفاً»
ما یکی از نخستین خانواده‌هایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم.آن موقع من 9-8 ساله بودم.یادم می‌آید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشی‌اش به پهلوی قاب آویزان بود.من قدم به تلفن نمی‌رسید اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت می‌کرد با شیفتگی به حرف‌هایش گوش می‌کردم.
نویسنده : admin
تاریخ انتشار : 1396/06/05 ساعت:
برچسب ها : داستان , داستان های کوتاه و آموزنده , اطلاعات , لطفا , زیبا , «اطلاعات , لطفاً» , حکایت و داستان , داستان زیبای «اطلاعات لطفاً» آکاداستان , داستان زیبای «اطلاعات لطفاً» , داستان زیبای اطلاعات لطفاً ,
حکایات آموزنده پند دزد
گويند ابوحامد محمد غزالى آن چه را فرا مى گرفت در دفترها مى نوشت. وقتى (زمانی) با كاروانى در سفر بود و نوشته ها را يك جا بسته با خود برداشت ... در راه گرفتار راهزنان شدند.
نویسنده : admin
تاریخ انتشار : 1395/02/20 ساعت:
برچسب ها : حکایات , حکایات آموزنده , حکایات کوتاه , حکایات عبید زاکانی , حکایات شیخ و مریدان , حکایات زیبا , حکایات طنز , حکایات پند آموز , حکایات عرفانی کوتاه , حکایت های آموزنده , داستان آموزنده , دزد , داستان شهر دزد ها , داستان های کوتاه و آموزنده , داستان پند آموز ,