حکایت «مردم آزار»

آخرین مطالب

تبلیغات

وبمستران هوشمند

حکایت «مردم آزار»

حکایت

مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد درویش را مجال انتقام نبود.

 

سنگ را نگاه همی‌داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد.

 

درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت.

 

گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی.

 

گفت من فلانم و این همان سنگست که در فلان تاریخ بر سر من زدی.

 

گفت چندین روزگار کجا بودی گفت از جاهت اندیشه همی‌کردم، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم.

 

 منبع:گلستان سعدی




پیامک تبلیغاتی

تبلیغات متنی


تعداد بازديد : 590
اطلاعات بیشتر

بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش