طنز نوشته های کوتاه جدید و جالب (12)
بابام تلویزیون نگاه میکرد گفتم بابا یخورده پول بده ندارم برگشت یه نگاهی کرد بعد دوباره روشوکرد سمت تلویزیون
فقط میخواست دوتا تیک بخوره seen بشه
بابام تلویزیون نگاه میکرد گفتم بابا یخورده پول بده ندارم برگشت یه نگاهی کرد بعد دوباره روشوکرد سمت تلویزیون
فقط میخواست دوتا تیک بخوره seen بشه
امروز تو سوپری صد تومن از بقیه پولم مونده بود،طرف پول خرد نداشت،یدونه رنگارنگ باز کرد،یه گاز ازش خورد بقیش رو داد به من!!!!!!!
.
.
.
اصن عجیب غریب شدن ملت...
بچگیا روزی که فهمیدم مادرم بعد از بردن من به مدرسه، برمیگشت خونه میخوابید
.
.
.
همون روز تصمیم گرفتم در آینده خانم خونه دار بشم...
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺗﻮ تلگرام ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﯾﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺭﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ کنم
ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﮕﻮ عزیزم بخاطر عشقمون ﻣﯽ بخشمت..
.
.
.
.
ﮔﻔﺖ : خیرﺍﻟﻠﻪ ﻫﺴﺘﻢ41 از لرستان
خیرالله ایشالله خیر نبینی
داشتم تو کلاس از اول تا آخر با دوستم حرف میزدم،
استاد آخرای کلاس دیگه از دستم خسته شده بود گفت
.
.
پنج دیقه مونده دیگه حرفاتو جمع بندی کن!